کربلای چهار مجروح شدم و بیش از سه ماه مادرم در بیمارستان مثل پروانه دورم می چرخید ،یک روز صبح زود رفت و غروب آمد من تعجب کردم اما او خم به ابرو نیاورد و بعد از سه ماه که سراغ برادرانم را گرفتم فهمیدم هر دو برادرم در کربلای پنج و بعد از مجروحیت من شهید شدند و مادرم آن روز رفته بود برای غسل کفن و دفن آنها بدست خودش ارسال این خاطره از طرف برادر حاج محمود ژولیده جانباز ۷۰ ...
من عاشق شب عملیات بودم که گردان به ستون یک عازم خط می شد عاشق وداع یاران که از همدیگر طلب شفاعت میکردند برای همین گردان رزمی را بیشتر دوست داشتم امدم گردان کمیل به فرماندهی علی درویش رفتم در یکی از گروهانها به مسئولیت جابراردستانی و معاونت شهید محمود لطیفیان. طبق معمول نیروی آزاد گروهان شدم چند روزی که در دوکوهه بودیم به گردان ابلاغ ماموریت شد برویم شلمچه خط پدافندی شلمچه را تحویل بگیرم آمدیم شلمچه را با شکل ...
امید چندانی به آزاد شدن نداشتم ولی یک روز جملهای از حاجآقا ابوترابی شنیدم که با تمام وجود آزادی را باور کردم. حاجآقا حدود یک ماه قبل از آزادی، در جمع بچهها یک جمله ساده گفت. گفت «آقاجان! اینمرتبه کار تمومه.» بعد از این حرف، بحث بین بچهها داغ شد. همه شروع کردیم آدرس دادن و یادگاری رد و بدل کردن. هرچه ما خوشحالتر میشدیم، به جایش عراقیها دمغ بودند و پکر. یکی از سربازهای عراقی که اسمش کریم بود بهخاطر تشابه ...