ناگهان ديدم پدرم از ميان جمعيت به سويم ميآيد. فراموش کردم ميخواهم چه بگويم. اصلاً يادم رفت براي چه آن بالا رفته بودم. پدرم خودش را به من رساند. نميخواستم در آغوش بگيرمش. نميخواستم دستش را ببوسم، براي همين بر خاک افتادم. ميخواستم خاک زير پايش را ببوسم. اما او خم شد و بلندم کرد و نگذاشت. دست و پايش را بوسيدم. يادم نيست چه گفتم و او چه گفت. دستهاي چروکيده اش به بوسه و اشک من آغشته شده بود. ديگر قادر به صحبت کردن نبودم. هر چه بود پدر بود. چشمهايم از او پر شده بود. او که اولين آموزگار من بود. آموزگار عشق به مولايم حسين(ع).
بالأخره ما را هم صدا کردند. به هرکداممان یک جلد قرآن مجید دادذند. سوار اتوبوس شديم و از چند شهر عبور كرديم. شنيديم عدهاي از اسرا را به شهرهاي زيارتي بردند، ولي ما را مستقيماً بردند كنار مرز.
موضوع: وفای به عهد بعد از جنگ دوم كردستان ، كردها اطمینان نداشتند كه سپاه آنجا می ماند تا با سپاه همكاری كنند. بنابراین عده ای از پاسداران قرار گذاشتند كه خانواده هایشان را به آنجا ببرند تا كرد ها اطمینان پیدا نمایند . ایشان جزء اولین كسانی بودكه ما را برد . موقع رفتن […]
سربازها پی فرمانده می گردند تا رسید را امضا کند. همان بنده ی خدا، عرق دستش را با شلوار پاک می کند، رسید را می گیرد و امضاء می کند....
موضوع : شجاعت و شهامت زمانی كه غائله گنبد شروع شد ما در خدمت شهید رستمی را گنبد شویم وقتی كه رسیدیم شهید رستمی چند ساعتی ما را نگه داشتند خودشان رفتند خیابانها و معابر را بررسی كردند و برگشتند. پس از بررسی وضعیت منافقین و خیابانها، بچه ها را تقسیم كردند كه […]
اولین و بزرگترین آلبوم تصاویر دفاع مقدس و شهدا در فضای مجازی گالری شفیق فکه، بزرگترین آلبوم تصاویر دفاع مقدس و شهدا می باشد که در حال حاضر بیش از یکصد و چهل هزار عکس در بیش از دو هزار و هشتصد عنوان و موضوع را در خود جای داده و چینش آن به صورتی […]
ساعت ۷/۵ -۸ شب بود كه با بابارستمی، تماس گرفتم و گفتم: به حرم بروید و برای من دعا كنید. گفت: شما كه نمردی. گفتم: نه، مگر بنا بوده بمیرم، فقط پایم یكی دو تا گلوله خورده است. گفت: همین؟ گفتم: بله. خیلی متأثر و ناراحت شد و گفت: باشد ما امشب حرم می رویم و برای بچه ها، دعا می كنیم. شب ما به امام رضا علیه السلام متوسل شدیم.
حدود ساعت 11 شب بود او جلو جلو می رفت و من از پی او، برادر نیک فرد به خانه های سمت راست كوچه و من به خانه های سمت چپ كوچه نامه و اعلامیه می انداختیم.