- نویسنده : شفیق فکه، شبکه ایثار
- 07 آگوست 2020
- کد خاطره 10339
- 1103 بازدید
- بدون نظر
- ایمیل
- پرینت
سایز متن /
موضوع : حسن برخورد
یك روز به اتفاق آقای رستمی به خانة پدرم می رفتیم جلوی فلكه آب كه رسیدیم یك پسر جلوی ایشان را گرفت و گفت كارت ماشین را ارائه بدهید ، گفت : باشد ، پسر جان كارت ماشین همراهم نیست ، می روم و برمی گردم و برایت می آورم . خلاصه هر طور بود آقای رستمی با زبان شیرین و برخورد خوبی كه داشت آن پسر بچه را قانع كرد و ما حركت كردیم . وقتی ما را به خانة پدرم رساند، بدون اینكه پیاده شود برگشت و گفت : می خواهم بروم و بقیه حرفهایم را با آن برادرمان بزنم و كارت را هم نشان بدهم .
محل مصاحبه :مشهد
نام راوی: خانم زهرا بهادری