برگشتم سمت حسینیه و منتظر اسماعیل قمی شدم. حسینیه انرژی اتمی برای رزمنده های لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب(ع) قداست پیدا کرده بود؛ محل عبادت، توسل، تذکر، و انرژی گرفتن از فرماندهان بود. جای جواد عابدی، کاوه نبیری، جواد دل آذر، اسماعیل صادقی، حسین پور، سجودی، بنیادی، و خیلی از هم رزمها که کنار هم به نماز می ایستادیم خالی بود. به ویژه جای مهدی زین الدین و خیلی از شهدا که با آن ها خاطره داشتم. فرمانده لشکر، آقامهدی پشت تریبون میرفت و ...
هوالشاهد روز ۲۷ آبان، ۹ محرم، تاسوعا سال ۵۹ در منطقه عملیاتی ذوالفقاری آبادان بودیم. ماشین غذا از جلوی دید دشمن خودش را به ما رساند، قابلمه را گذاشت پایین، قاشق و بشقاب نداشتیم. من سهم خودم را ریختم تو کلاه، سرباز دیگری تکه ای نایلون پیدا کرد، یکی با تکه ای مقوا غذا گرفت، بقیه دست میکردند تو قابلمه. حدود ساعت ۵ عصر خمپاره ای وسط بچه ها فرود آمد،۷نفر زخمی و ۳نفر شهید شدند. با بدبختی شهدا و مجروحین را ...
تابستان 1364 - تهران یکی از روزها که برای مرخصی آمده بودیم تهران، رفتیم دم خانه محمدرضا تعقلی در نازی آباد. حرف محمد دستواره و بازیهایش به میان آمد. محمدرضا گفت که یک سر برویم دم خانهشان. سوار بر موتور، رفتیم به کوچههای تنگ علیآباد در جنوب تهران و خانه آنها را پیدا کردیم. سیدحسین، کوچکترین پسر خانواده در را باز کرد. حسین که مقداری حالت داشمشدی داشت، مثلا خواست قیافه بگیرد و خیلی سنگین و با تکبر داد زد - داش ممّد، ...