- نویسنده : شفیق فکه، شبکه ایثار
- 07 سپتامبر 2021
- کد خاطره 13778
- 554 بازدید
- بدون نظر
- ایمیل
- پرینت
سایز متن /
شهید برونسی ۱۳۸۱
در طول روز بارها به سنگ بزرگی که لبه صخره قرار داشت، نگاه کردم. یاد آن شبح هولناک می افتادم که شب اول دیده بودمش؛ زمانی که درگیر پیدا کردن مسیر بودم و تمام سعی خود را برای باز کردن گره کور این عملیات گذاشته بودم.
در طول روز بارها به لحظه ایی فکر کردم که به تنهایی وارد سنگر متروکه شده بودم. شبی که با پیدا کردن این معبر غرق در آرامش شده بودم. احساس می کردم آسمان به زمین نزدیک شده و من می توانم آن را لمس کنم. دست هایم را به حالت دعا بالا بردم و خدا را برای این مدد رسانی شکر کردم. در چند قدمی دشمن قرار داشتم؛ بدون اینکه با خودم سلاح برده باشم. دلم به لطف و عنایت خدا گرم بود که دل امام با آزادی مهران شاد خواهد شد.
حوالی غروب خورشید و پایان گرفتن گرد و خاک، صدای چند انفجار آمد که به نیروها شوک وارد شد. سکوت شکسته شد. نیروهای مخابرات، پا به پای بچههای گردان وارد شیار شده بودند. حدود پنج کیلومتر کابل کشیدند و تلفن قورباغه ای را تا پای معبر آورده بودند. زحمت آن ها نتیجه داد؛ فرمانده محور عملیاتی در کنار نیروهای گردان بود و به وسیله تلفن قورباغهای با فرمانده لشکر ارتباط گرفت و از این طریق به او اطمینان داد که سر و صداهای ایجاد شده ربطی به ما ندارد و مشکلی برایمان پیش نیامده است. اگر این تماس انجام نمیشد، ممکن بود فرمانده لشکر به صدای انفجارها واکنش نشان دهد.
فشار زیادی روی بچهها بود. چند ساعتی می شد که آب برای خوردن نداشتیم. با تاریک شدن هوا، سید ابراهیم جنابان به همراه حاج احمد کریمی، قسمتی از مسیری را که به سمت بالا می رفت و امکان داشت نیروها سر بخورند و صدا ایجاد شود با سرنیزه تراشیدند و پله درست کردند. همراه فرمانده محور عملیاتی، حاج محمود اخلاقی داخل سنگر متروکه شدیم. وضعیت همانی بود که در چند شب گذشته شاهد بودم؛ جز سنگرهایی که در آن نگهبان بود، مابقی همه خواب بودند. تا اینجای کار از اصل غافلگیری به بهترین شکل ممکن استفاده شده بود.
دو ساعت از مغرب میگذشت. آقای اخلاقی وضعیت را که مناسب دید، خواست تا نیروها را با آرامش به بالا هدایت کنیم. هنوز نگرانی ام از لحظه بالا رفتن نیروها برطرف نشده بود. چون باید از کنار پرتگاه مهیبی میگذشتند که در طرف راست دهانه هفتی شکل بود.
با گذشتن از صخره، روی جادهای مستقر شدیم که غرب آن به سمت مقرهای دشمن و آبزیادی میرفت و شرق آن به پشت خط پدافندی دشمن منتهی میشد. در بالا و عمق مواضع دشمن قرار داشتیم و منتظر رمز عملیات بودیم.
لشکرهایی که قرار بود در شب عملیات، همجوار ما باشند، پایین مشغول ایجاد معبر در میدان مین بودند. در یکی از معبر ها برخوردی با تله انفجاری مین منور پیش آمد. صدای انفجار و نور منور در معبر لشکر مجاور باعث شد قبل از شنیدن رمز عملیات، وارد عمل شویم. من از محمد ـ که همراه نیروهای دسته اش به سمت کانال و سنگرهای اجتماعی می رفت ــ خواستم هر چه سیم مخابراتی در مسیر میبینند را قطع کنند. می خواستم ارتباط سنگرهای نگهبانی را با فرماندهی شان قطع کنم. بچه های گردان سرعت عمل بالایی از خود نشان دادند. اصل غافلگیری با تمام مختصاتش توسط لشکر ۱۷ به اجرا درآمده بود.
بیسیم ها روشن شد. رمز عملیات در ساعت ۲۲:۲۳ مورخه ۹ تیرماه ۱۳۶۵ اعلام شد. دو گروهانی که به سمت آبزیادی پیشروی میکرد؛ از پشت به سمت تیربارچی هایی که بر لبه صخرها قرار داشتند، هجوم برد.
نگهبان هایی که بر لبه صخره مستقر بودند، چارهای نمیدیدند، جز اینکه خودشان را از بالای صخره ها به پایین پرت کنند.
سرعت عمل بالای دو گردان باعث شد بخشی از اهداف لشکر ۲۵کربلا هم آزاد شود. آقا رحیم صفوی، جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه، با شنیدن خبر موفقیت زود هنگام لشکر ۱۷ از بیسیم درخواست تکرار خبر را داشت. چنین سرعت عمل بالایی باورکردنی نبود. نیروهای گردان ها تمام طول شب در حال پاکسازی مقرهای دشمن بودند. سنگر هایی که مقاومت میکردند، داخل آن نارنجک پرت می شد.
تعداد زیادی از نیروهای دشمن که در سنگرهای اجتماعی خواب بودند، حتی فرصت پوشیدن لباس را پیدا نکرده بودند. آنها زیر پیراهن سفید خود را در آورده بودند و بالای سر گرفته، گیج و مات از سنگرها بیرون ریختند.
نیروهای لشکر ۲۵ وقتی به بالا رسیدند که حجم زیادی اسیر روی دست نیروهای لشکر ۱۷ مانده بود آنها اگرچه با تاخیر آمده بودند. اما کمک موثری برای انتقال اسیران و پاکسازی مقرها بودند.
چند قدم تا پیروزی قطعی فاصله داشتیم، ما از مسیری وارد عملیات شده بودیم که جاده پشتیبانی دشمن در اختیار ما قرار گرفته بود. توپخانه و دیدگاه دشمن را در همان ساعات اولیه عملیات تصرف کرده بودیم. این همان دلیلی بود که فرماندهان نیروی زمینی را به تعجب واداشته بود که چرا عراق در روز پس از عملیات، نه آتش توپخانه دارد و نه پاتک میزند.
چنان به توان و قدرت نیروهای گردان امام سجاد و حضرت رسول باور داشتم که آرامش وجودم را گرفته بود. فریاد مداوم «الله اکبر» نشان از آن داشت که مأموریت من به سرانجام رسیده و کار به دست گردان ها افتاده است.
حالا وقتش بود تا بی خوابی ۲۴ ساعت گذشته را جبران کنم. سنگر مناسبی در نزدیکی سنگر حاج محمود اخلاقی پیدا کردم و برای چند لحظه پلک روی هم گذاشتم؛ ولی دو خبر بد، همزمان باعث شد تا چشم هایم را باز کنم. خبر اول این بود که در مسیر جاده خاکی نیروهای کمین دشمن جلوی ماشین های پشتیبانی را سد کرده اند ـ همان مسیری که قرار بود دسته محمد با تصرف خط پدافند دشمن، آن جاده را آزاد کند.
محمد گفته بود ماموریتش را به درستی انجام داده است. آنها دو کیلومتر کانال را پاکسازی کرده بودند و تنها یک مجروح داشتند. خیالم از سلامت و موفقیت محمد راحت بود. خبر بد دوم، مجروح شدن سید ابراهیم جنابان بود. علی حاجی زاده رفت تا ببیند چه مشکلی در مسیر نیروهای پشتیبانی پیش آمده، و من هم رفتم سمت ابراهیم جنابان. جراحتش شدید بود. او قبل از باز شدن جاده و روشن شدن هوا به شهادت رسید.
ازفرماندهی مرتب تماس می گرفتند و از کمین دشمن در مسیر جاده شکایت داشتند. بعد از مدتی علی حاجی زاده برگشت و گفت:« توجیه دو نفر از نیروهای خودی به هم خورده بود. آن ها مسیر را بسته بودند و تصورشان این بود که ماشین هایی که به سمت بالا می آیند، نیروهای پشتیبانی دشمن هستند.
ارسالی از برادر کلهر
ادامه دارد…
http://www.khaterateshohada.ir/?p=13778