من عاشق شب عملیات بودم که گردان به ستون یک عازم خط می شد عاشق وداع یاران که از همدیگر طلب شفاعت میکردند برای همین گردان رزمی را بیشتر دوست داشتم امدم گردان کمیل به فرماندهی علی درویش رفتم در یکی از گروهانها به مسئولیت جابراردستانی و معاونت شهید محمود لطیفیان. طبق معمول نیروی آزاد گروهان شدم چند روزی که در دوکوهه بودیم به گردان ابلاغ ماموریت شد برویم شلمچه خط پدافندی شلمچه را تحویل بگیرم آمدیم شلمچه را با شکل ...
امید چندانی به آزاد شدن نداشتم ولی یک روز جملهای از حاجآقا ابوترابی شنیدم که با تمام وجود آزادی را باور کردم. حاجآقا حدود یک ماه قبل از آزادی، در جمع بچهها یک جمله ساده گفت. گفت «آقاجان! اینمرتبه کار تمومه.» بعد از این حرف، بحث بین بچهها داغ شد. همه شروع کردیم آدرس دادن و یادگاری رد و بدل کردن. هرچه ما خوشحالتر میشدیم، به جایش عراقیها دمغ بودند و پکر. یکی از سربازهای عراقی که اسمش کریم بود بهخاطر تشابه ...
روز ۲۴ مرداد ۱۳۶۹ رسید. من داشتم برای گروههای سرود، مسئولی تعیین میکردم. چرا که هیچ کدام از بچههای عضو گروه مسئولیت را نمیپذیرفتند. با مسئول فرهنگی اردوگاه قدم میزدیم و گفتگو میکردیم. برای هفته اول مهر ماه، هفته دفاع مقدس برنامه هایی در نظر داشتیم که لازم بود آنها را با هم مرور کنیم. لحظه هایی هست که برای همه عمر در وجود انسان حک میشود. برای من و خیلی از بچه ها شاید آن لحظه به یاد ماندنی ترین لحظه عمرمان شد. در همان موقع، ...