×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

خاطرات سایت

خاطرات شهدا

امروز : سه شنبه, ۲۲ آبان , ۱۴۰۳  .::.   برابر با : Tuesday, 12 November , 2024  .::.  خاطرات منتشر شده : 0 خاطره
فصل دوم_سکوت شکسته_هورالحمار کابوسم،فاو میزبانم _ خاطرات حاج محمود پاک نژاد_ قسمت شانزدهم
شهید برونسی ۱۳۸۱

«هورالحمار کابوسم، فاو میزبانم»
ایران خانم که بی صبرانه منتظر جزوه ها بود، از پستچی می خواهد صبر کند. به آشپزخانه می رود و لحظه ای بعد با قوطی سوهان می‌گردد تا پستچی راهم به قول خودش نمک گیر محمود آقا کند. او دیروز عصر توانسته بود شاهین خان را در شرایطی قرار دهد که چای عصرانه اش را با سوهان قم بخورد. به او گفته بود:«محمود آقا نیست که ببینه. بخور نمک گیر نمیشی.»

ایران خانم مطمئن است که شاهین خان هم منتظر رسیدن جزوه هاست، اما خودش را بی تفاوت نشان می دهد. او خوشحالی اش را با دیدن عینک مطالعه اش ابراز می کند که به دستش رسیده و حالا دیگر برای خواندن نیازی به ایران خانم ندارد.
وقتی ایران خانم برای خرید از خانه خارج می شود، شاهین خان جزوه «هورالحمار کابوسم بود، فاو میزبانم» را بر می‌دارد و به تراس می رود و توی صندلی گهواره ای جا خوش می کند. روی کلمه «هورالحمار» متمرکز می شود. سیگارش را روشن می کند. نگاهی به تعداد ورق های جزوه می اندازد. از صفحه اول می‌گذرد و شروع به خواندن می‌کند؛
کمتر از سه ماه مانده بود به عملیات والفجر ۸، جلسه توجیه ماموریت در پادگان انرژی اتمی برگزار شد. فرمانده اطلاعات ـ عملیات، آقای میرجانی، بر محرمانه بودن ماموریت تاکید داشت. اطلاعات قابل توجهی داده نشد ـ می بایست آخرین تماس با خانواده یا ارسال نامه را داشته باشیم.
صبح روز بعد، انرژی اتمی را به همراه دو گروه دیگر از نیروهای اطلاعات ـ شناسایی ترک کردیم. انتظار ما این بود که با رسیدن سه راهی دارخوین، ماشین به سمت آبادان برود که در چهل وپنج کیلومتری آن قرار داشتیم؛ ولی نرفت. ماشین پشت به آبادان و رو به اهواز شد. بیشتر از یک ساعت در راه بودیم که متوجه شدیم نزدیک سوسنگرد هستیم. پس از آن با نزدیک شدن به شهر بستان، مناطق عملیاتی بدر و خیبر تصویر ذهنم شد. از بستان و چند جاده فرعی گذشتیم و بعد وارد جاده خاکی شدیم. مسافت قابل توجهی را پشت سر گذاشتیم تا به اسکله محلی «تبور» رسیدیم.
داوود جعفری، مسئول نیروهای دیده‌ بانی، همراه ما بود. در سمتی از اسکله، تجهیزات جهاد سازندگی وجود داشت و در سمت دیگر با فاصله از اسکله، چادر نیروهای پشتیبانی معاونت اطلاعات ـ عملیات بود. آن ها زودتر از ما که نیروی گشتی ـ شناسایی بودیم، وارد منطقه شده بودند. یکی از نیروهای پشتیبانی دستهایش را پشت گوش گذاشته بود و تکان می داد.ومی گفت:« به هورالحمار خوش آمدید.»
پیش از این در عملیات خیبر و بدر با «هور» آشنا شده و قواعد جنگ در هور را از خود هور آموخته بودم. مسئولیت محور هورالحمار به من واگذار شد. به جز معاونت اطلاعات ـ شناسایی لشکر ۱۷، هیچ نیروی دیگری از لشکر در هور حضور نداشت. ماموریت ما شناسایی منطقه، کشف توان دشمن، و پیدا کردن معبر برای عملیات پیش رو بود.
مرداد ۱۳۶۴، یعنی ۴ ماه قبل از آن که ما وارد منطقه هور الحمار بشویم، تیپ بدر به همراه یگان های دیگری از سپاه پاسداران، عملیات « قدس۵ » و «عاشورای ۴» را انجام داده بود و دریاچه «ام النعاج» را که در دل هورالحمار قرار داشت، به تصرف خود درآورده بود و تا نزدیکی سیل بند هایی که در شمال شرق بصره قرار داشت، رفته و در آنجا متوقف شده بودند.
نیروهای تیپ بدر، متشکل بود از معاودین عرب زبان که از عراق اخراج شده بودند، و ارتشیان عراقی که در طول دفاع مقدس تسلیم نیروهای ایران شده بودند، و مجاهدین غیر نظامی که به لحاظ بینش سیاسی ای که داشتند، به حرکت مسلحانه علیه صدام پیوسته بودند. این گروه دارای تحصیلات عالیه و پرانگیزه بودند.
بنیان گذار تیپ بدر و فرمانده ش اسماعیل دقایقی بود. هورالحمار در کنترل نیروهای تیپ بدر بود. با ابومهدی المهندس و هادی عامری که از فرماندهان تیپ بودند در اینجا آشنا شدیم. منش و روش این دو بزرگوار باعث شد که خیلی زود برای استفاده از آبراه ها، بین دو یگان هماهنگی انجام شود. نظر نیروهای اطلاعات ـ شناسایی تیپ بدر این بود که ارتش عراق حجم زیادی موانع در مقابل سیل بند قرار داده و آن را به دژی نفوذ ناپذیر تبدیل کرده است.
حضور ما در این منطقه کاملاً محرمانه بود. آن ها موظف شده بودند هر اطلاعاتی را که می خواهیم در اختیار ما بگذارند. ما اجازه نداشتیم بیشتر از آنچه خودشان می دانند به آنها اطلاعات بدهیم از همان ابتدای ماموریت قرار بر این شد که گروه های شناسایی گزارش کار خود را فقط به فرماندهی بدهند. گروه ها اگرچه در چادرهای نزدیک به هم بودند، اما اطلاعاتی از فعالیت یکدیگر نداشتند.
ماموریت هورالحمار کاملاً محرمانه بود و شاید تاکنون هم بخش قابل توجهی از نیروهای لشکر، پس از سال‌ها در جریان فعالیت معاونت اطلاعات شناسایی در این محور نباشند.

از جهت مساحت، این هوراز هورهای دیگری که در منطقه هست، بزرگتر است و به همین دلیل هورالحمار نامیده می شود. در این منطقه، فشردگی نی ها، به شکل قابل توجهی، بیشتر و بلندتر از هورهای دیگر بود؛ چنان درهم گره خورده و فشرده شده بودند که روی آن ها را صاف می کردیم و چادر میزدیم.
نی ها در طول سال های متمادی به هم بافته شده بودند و ریشه های آن ها به هم پیوسته شده و از کف آب فاصله گرفته، توده ای شکل شده و با ابعاد میانگین ۵۰ متر روی آب شناور بودند؛ شبیه توده های یخ در روی دریاچه.
به دلیل مسافت زیاد که از اسکله تا دریاچه بود، نتیجه بررسی های ابتدایی این شد که سفارش پل بدهیم و پایگاه را روی آب، نزدیکی دریاچه ی ام النعاج ایجاد کنیم. باید از خشکی فاصله می گرفتیم و تا آنجایی که ممکن بود خودمان را به دشمن نزدیک می کردیم. بیشتر از یک ساعت با قایق راه بود که خودمان را از اسکله به دریاچه برسانیم. معاونت مهندسی برای ایجاد پایگاه روی آب، پیشنهاد استفاده از پل هایی را داد که با ابعاد ۳ در ۵ متر طراحی کرده و با استفاده از پروفیل و فایبرگلاس ساخته شده بودند.
دو ـ سه پل را به هم متصل کردیم، روی آن چادر زدیم و بعد با استفاده از نی استتارشان کردیم. هر گروه داخل یکی از چادرها مستقر می شدند. برای ارتباط بین چادرها، یک ردیف پل را به هم وصل کردیم؛ راهرویی ایجاد کردیم و ادامه دادیم. چند متری از چادرها فاصله گرفتیم و توالت ساختیم. به دلیل اینکه آب راکد بود، مشکلات بهداشتی ایجاد شد.
نیروهای اطلاعات ـ شناسایی که در این پایگاه با هم بودیم، عبارت بودند: از محمد علی محمدی، محمد نوری، مهدی کاظم بابایی، محسن بیاتی، صاحب صادقی، فضل الله خراسانی، منصور سبزی، ابوالفضل و عباس مرادی، محمود مرادیان، محمدرضا شم آبادی، مصطفی خدادادی، سید احمد موسوی، مهدی راشدی و محمد سوری.
خیلی زمان نگذشت که متوجه شدیم آن چنان هم که فکر می کردیم از دید دشمن خارج نیستیم. با افزایش آتش دشمن، از بچه‌های جهاد سازندگی که در نزدیکی اسکله پایگاه داشتند، تعدادی تراور چوبی گرفتیم و در اطراف چادرها قرار دادیم تا از ترکش های توپ و خمپاره ایمن بمانیم. بعد از آماده سازی محل استقرار، می بایست به ماموریتی که داشتیم، می پرداختیم.
به منظور دور ماندن از دید و تیر دشمن و برای ایجاد پایگاه روی آب، از پوشش نی های حاشیه دریاچه استفاده کردیم. در همان روزهای اول، پس از بررسی به این نتیجه رسیده بودیم.
می بایست در دو مرحله خودمان را به دژ دشمن برسانیم؛ مرحله اول، دریاچه ای که ۱۵۰ کیلومتر مربع مساحت داشت را با قایق، نیم دور میزدیم. در آن طرف دریاچه پایگاه تامین تیپ بدر بود.
قایق ها را در نزدیکی پایگاه های تیپ بدر خاموش می‌کردیم. در مرحله دوم برای ادامه مسیر از بلم هایی استفاده می کردیم که چوبی و دست ساز بود. به وسیله بلم از نیزار می گذشتیم و خودمان را به موانع دشمن می رساندیم.
قبل از هر اقدامی، یک روز کامل را با داوود جعفری بالای دکل دیده بانی گذراندم که بچه‌های دیده بان معاونت اطلاعات در حاشیه دریاچه ساخته بودند، و شرایط هور و موانع دشمن را بررسی کردم؛ اگر چه شباهت هایی بود، اما موانع چیده شده با منطقه عملیاتی بدر تفاوت قابل توجهی داشت. دشمن از تجربیات شکست در عملیات بدر استفاده کرده بود و حدود ۴۰۰ متر جلوی دژی را که پشت آن قرار داشت، با قطع نی ها خالی کرده بود و در مقابل خود هیچ پوششی باقی نگذاشته بود. آن ها عمق موانع را افزایش داده و بشکه‌های آتش زای فوگاز را به موانع خود اضافه کرده بودند.
متوجه سیاهی آب مقابل دژ شدم. از دید دوربین، موانع یکدست و نفوذ ناپذیر به نظر می رسید. باید در بین موانع دشمن دنبال کم کاری از طرف آن ها می شدم؛ یعنی یک اشتباه که بتوانم از آن استفاده کنیم و با نفوذ در آن، روی دژ برسیم

ارسالی از برادر کلهر

ادامه دارد…

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.