×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

خاطرات سایت

خاطرات شهدا

امروز : جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳  .::.   برابر با : Friday, 29 March , 2024  .::.  خاطرات منتشر شده : 0 خاطره
فصل دوم سکوت شکسته ، خاطرات حاج محمود پاک نژاد-کربلای ۴-قسمت سی و ششم
شهید برونسی ۱۳۸۱

به لطف خدا، صبح کولاک و برف قطع شد. قبل از روشن شدن هوا هر دو مجروح را به شکلی داخل پلاستیک پیچاندیم که تنها دهان و بینی شان از پلاستیک بیرون بود و بعد آنها را با طناب به برانکاردها بستیم..

چند روزی تا انجام عملیات وقت داشتیم. نمی‌خواستم در ادامه ی کار گروه های شناسایی اخلال صورت بگیرد. پایگاه نمی‌بایست خالی می‌شد. با تعداد محدودی نیرو، در حالی که دو مجروح را داخل پلاستیک کرده و به برانکارد بسته بودیم تا در صورتی که برانکارد از دست یک نفر رها شد، مجروح سقوط نکند، به سمت غاری حرکت کردیم که قرار گذاشته بودیم.

قدم که برمی داشتیم، تا زانو داخل برف فرو می رفتیم. سنگ و صخره قابل تشخیص نبود. بارها زیر پایمان خالی شد و تا بینی در برف فرو رفتیم و تیزی سنگ های صخره زانوهایمان را زخمی کرد، اما نگذاشتیم برانکارد از بین انگشت های خشکیده مان رها شود.

وقتی به غار رسیدیم.، دیگر توان نداشتیم قدم از قدم برداریم؛ از انرژی خالی شده بودیم. توان یک کلام حرف زدن هم نداشتیم. نیروهای تازه نفسی مثل محمد سوری، جواد نیافر، اکبر جمراسی، و چند نفر دیگر آمده بودند و انتظار ما را می‌کشیدند. امدادگری که با خودشان آورده بودند، سرم و دارو هم آورده بود.

بچه هایی که برای کمک آمده بودند با مشقت زیاد و و با از خود گذشتگی ای  که نشان دادند، حمید موحدی و ایوب مظفری را به روی ارتفاعات، وبعد به پایین رساندند.  موحدی بعداً برایم تعریف کرد که بچه ها بارها زمین خوردند و بلند شدند، اما لحظه‌ای متوقف نشدند. حمید می گفت:« وقتی روی ارتفاعات رسیدند، کسانی که ما را به بالا می‌کشیدند، خودشان از حال رفتند. نیروهای گردان به کمک آمدند و ما را به پایین سورن رساندند.  چون زمین برف و گل بود، من و مظفری را داخل بیل لودر گذاشتند و به طرف اورژانس بردند.»

هرچه به تاریخ ۲۳ اسفند ۱۳۶۶ نزدیک تر می شدیم، حجم کار نیروهای اطلاعات افزایش پیدا می کرد. منطقه وسیع و پیچیده بود و توجیه نیروهای گردان با منطقه به سختی انجام می شد. نیروهای اطلاعات پا به پای گردان ها و یگان های لشکر و در کنار فرماندهی حضور داشتند. بعضی از معبر هایی که شب و روزهای زیادی روی آنها کار شده بود، در زمان عملیات تغییر کرد و می بایست با سرعت زیادی در منطقه ی جدید که مورد نظر فرماندهی بود شناسایی می شد.

در طول پنج مرحله عملیات، حجم فشار زیادی روی نیروهای اطلاعات عملیات بود. فقط زمانی که قصد نماز خواندن داشتند، پوتین را از پای خود در می آوردند؛ در طول پنج مرحله ی عملیات استراحت نداشتند. منطقه عملیات لشکر ۱۷ وسیع بود و در روزهای اول امکان استفاده از هیچ نوع وسیله نقلیه ای وجود نداشت.

قرار شد (شهید) علی اکبر جمراسی راهنمای گردان «یازهرا» باشد؛ محمد سوری راهنمای گردان «امام حسین» و «سیدالشهدا» و (شهید) عباس عاصمی هم راهنمای گردان «امام رضا» شدند. گردان امام حسین، پس از عبور از میادین مین ساعت ۱:۳۰ شب در تاریخ ۲۳ اسفند وارد عملیات شد.

به دلیل وسعت منطقه، و کوهستانی بودن آن، نیروهای اطلاعات در این عملیات نقش محوری پیدا کرده بودند؛ فقط گردان‌های عمل کننده  نبودند که نیاز به راهنمایی نیروهای اطلاعات داشته باشند، بلکه نیروهای پشتیبانی، ادوات، تدارکات، بهداری و هر یگانی که می‌خواست کوچکترین جابجایی در منطقه انجام دهد، نیاز داشت تا یک نیروی اطلاعات ـ شناسایی کنارش باشد؛ حتی راننده های لودر و بلدوزر که در پیچ و خم دره ها و ارتفاعات جاده می زند.

حجم فعالیت بچه ها به اندازه‌ای بود که روز دوم یا سوم عملیات، (شهید) عباس عاصمی که مسافت زیادی برای بردن و آوردن گزارش راه رفته بود، پایش چنان تاول زده بود که نمی توانست پوتین خود را از پایش در بیاورد.

بخشی از نیروهای معاونت اطلاعات ـ عملیات در کنار برادر محمد میرجانی، فرمانده اطلاعات ـ عملیات، در محور فاو مانده بودند. در عملیات والفجر ۱۰، جانشین اطلاعات ـ عملیات لشکر بودم. با توجه به تعداد محدود نیرو نسبت به وسعت منطقه، حجم کارم سنگین بود، به همین دلیل، فرصتی پیش نمی آمد که بتوانم ساعتی بنشینم و کلماتی را کنار هم بچینم و تبدیل به جمله کنم و در پاکت نامه بگذارم، برای همسرم بفرستم.

در ذهنم مرور می کردم، روزی که رفتم خواستگاری، چه باید می گفتم به خاله و دختر خاله،  وقتی می‌پرسیدند چرا اینقدر عجله داری؟ در مراسم عقد بودم، اما دلم پیش بچه ها در منطقه بود.  شده بودم مصداق این بیت از سعدی که:
هرگز حدیث حاضر غایب شنیده ای/
من در میان جمع و دلم جای دیگر است/

هرچه از آن سال ها فاصله گرفتم و به دهه ۱۳۹۰ نزدیک تر شدم، در مقابل ایثار و فداکاری همسرم متواضع تر شدم. در زمان جنگ، خاطره که نمی گفتیم برای همسرانمان. توضیح هم نمی دادیم که چه کاره هستیم و در جبهه چه کاری انجام می‌دهیم. آن ها پای همه اعمال و رفتارمان، بد

ون خواستن توضیح، ایستادند؛ این یعنی عشق، یعنی ایثار، ما که رزمنده بودیم، برای اینکه در میدان جنگ بمانیم، توضیح می خواستیم و قانع شده بودیم برای ماندن؛  اما همسران رزمنده ها بدون هیچ توضیحی با فداکاری کنار شوهرانشان ماندند.

ارسالی از برادر کلهر
ادامه دارد.‌‌..

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.