×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

خاطرات سایت

خاطرات شهدا

امروز : جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳  .::.   برابر با : Friday, 29 March , 2024  .::.  خاطرات منتشر شده : 0 خاطره
خروش حسین اسکندرلو
سید ابوترابی

…یکی از روزها حاج کاظم فرمانده گردان ها و مسئولین را فراخواند. وقتی همه جمع شدند حاجی گفت: فرمانده های تهران و منطقه برای سرکشی به تیپ و دیدن وضعیت آمادگی ها دارن میان اینجا. هم آماده باشید سئوالاتشان را جواب بدهید و هم مشکلات رو باهاشون مطرح کنید.

غروب همان روز جلسه تشکیل شد؛جلسه ای با چند تن از فرماندهان؛ آقای عزیز جعفری فرمانده قرارگاه نجف و مهدی مبلغ فرمانده وقت سپاه منطقه ۱۰ تهران و چند برادر دیگر.
همه چیز به خوبی پیش می رفت تا اینکه آقای عزیز جعفری به شرح عملیات پیش رو رسید. وقتی مسیر های تهاجم و شیوه پشتیبانی را شرح می داد،《حسین اسکندر لو》 اجازه خواست و به مدل ارائه ایشان ایراد گرفت.
حسین گفت: ” این چه مدلیه که شما قبل از عملیات قول همه چیز را می دهید، از آتش پشتیبانی تا ورود نیروهای احتیاط و امکانات اما در عمل، ما همیشه به مشکل می خوریم؟ تو والفجر مقدماتی و ۱ و ۴ هم این مشکل وجود داشت؛
شماها ما را به آتش و پشتیبانی ها امیدوار کردید اما موقع عمل ما موندیم و لشکر های دشمن شد همان که شد”
خیلی از دوستان عزیز حسین در این سه عملیات شهید شده بودند او حتی بر سر همین مقولات در والفجر ۴ با حاج همت بگو مگوی هم داشت؛
در این جلسه با حرارت وضعیت خودش را در عملیات های قبلی بیان می کرد . همه ساکت و مبهوت نظاره گر جریان بودند. حسین که دل پری که از مشکلات و بدقولی های قرارگاه و پشتیبانی کننده ها داشت، دائم وضعیت بد گردان های لشکر ۲۷ در عملیات های شکست خورده و بچه هایی که جا ماندند و شهید و مجروح شدند را به رخ آقای عزیز جعفری می کشید و میگفت:”خیال ما را راحت کنید و بگویید منطقه دور از دسترس است، راه ندارید، آب و غذا ندارید، پشتیبانی آتش ندارید، حمل مجروح ندارید و …”
بعضی مواقع لحن صحبت حسین کاملا به حالت پرخاش و باز خواست در می آمد و آقای عزیز جعفری سعی داشت با دادن توضیحات در حد لزوم و مرتبط با جلسه، کمی فضا را آرام کند. در یکی از این مباحث مهدی مبلغ هم تلاش کرد حسین را از دور بحث خارج کرده و جلسه را جمع جور کند که حسین به او گفت:” شما وارد بحث نشوید چون صلاحیت این بحث را ندارید و در وضعیت ما نبودید و نیستید و از دردی که ما داریم می کشیم خبر ندارید.”
مهدی مبلغ که توقع این برخورد حسین را نداشت گوشه ایی نشست و با نگاهی از 《حاج کاظم》 خواست کاری برای کنترل وضعیت صورت بدهد.
《حاج کاظم 》 به حسین اشاره ای کرد که یعنی تمامش کن و حسین بعد از گفتن این جملات ساکت شد:
“من از سختی کار خبر دارم فقط خواستم واقعیاتی رو که باید بدانیم را بدانند و گوشزد کنم که اگر کاری را ممکن نمی دانند قول ندهند. به ما امید کاذب ندهند بگذارند باهمان حداقل هایی که می شود کار را به سرانجام برسانیم”

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.